صبحی دیگر

غمین پرنده دیوانه

آوایش را از سرگرفت

دیگر بار

از میان خاکیان گذر کرد

با درنده خویی به کوله اش نگریستند

هی دختر! چه می فروشی!

خریداریم!

تیره پشتش خم شد

 و دردش با هوسی تاریک به هم آمیخت.

سپس خنده ای زد

برخودش و کسانی

که این هیچستان را

این چنین به جد

پنداشته بودند..

 

 

پ.ن:چه قدر آرامش بخشه که یه خواب آور بخوری..

 حسابی تو بالشتت گریه کنی و نفست بند بیاد از بس دماغت و بکشی بالا..

 بعدش یه خوابی که انگار مردی...

 صبحش با صورت خشکی زده از اشک پاشی و یه چیزی بنویسی.. نمونش میشه نوشته بالا..

نظرات 17 + ارسال نظر
شهرام چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 09:21 ق.ظ http://werwer.blogsky.com

سلام دوست من ...

از یکی از پستای پایین خیلی خوشم اومد خیلی ...خیلی ..

خوب باشی

شیوا چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 03:20 ب.ظ http://sheved.blogsky.com

آره خیلی کیف داره ... فقط سر درد فردا صبحش خیلی بده !

فرنی چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 06:02 ب.ظ http://franny.blogfa.com

واای من که یه زمان دیدم بدجور دارم معتاد می شم بیخیال شدم. یعنی مال سه سال پیشه. بعددیدم داره رو حافظه ام تاثیر می گذاره. حیف. همه ی چیزای خوب یه جنبه ی گهی هم دارن دیگه!

متولد ماه مهر چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:09 ب.ظ http://www.blue-bird.blogfa.com

سلام
جالب بود
ولی نه مثل قبلی ها
به من هم سر بزن

همیشه مسافر پنج‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 12:17 ق.ظ http://pkhaa.persianblog.com

تنها کسی که میتونه اینجوری بنویسه ..............................



فقط میترا میتونه باشه!
دختر نوشته هات خیلی قشنگ و زیبا هست...

مدوسا پنج‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:41 ق.ظ http://MEDUSA.BLOGFA.COM

هی دختره...نثرتو دوس دارم ولی فقط برای این نیست که میخونمت...اینقدر میام اینجا میخونم تا یه روز ببینم داری با شادی مینویسی.
دوست دارم دس بکشم روی روح آلبالویی کوچیک و حساس و مهربونت

ریواس پنج‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:47 ق.ظ

برخودش و کسانی / که این هیچستان را / این چنین به جد / پنداشته بودند...

جدی نیست؟ هیچستانه؟ نگو. باورت می شه! می افتی تو سرپایینی و تند و تند و تند قل می خوری...
سخته؟ باشه! تلخه؟ باشه! اما اگه جدی نبود، همه این سختیها عذاب بود! می شه ولی لذت برد...

امیر پنج‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 08:17 ب.ظ http://hamlet.blogsky.com

این دنیا نمی تونه هیچستان باشه...آدمها هر کدوم با معیارهای خودشون میتونن معنی ببخشن به زندگی در این دنیا و از اونجایی که زندگی ارزشمند هست دنیا هم نمی تونه هیچستان باشه...معنی بخشیدن بهش در اختیار خود آدمها هست...
**
ولی جدی بودنش بستگی به این داره که چه چیزهایی رو جدی بگیرین...بعضی چیزها واقعا جدی هستن و بعضی چیزها اصلا جدی نیستن...شما خودتون چه چیزهایی رو جدی میگیرین در این دنیا؟ (قطعا می دونم که جوابتون هیچ چیز نیست :> )
*****
خواب آور خوردن راهی برای پیدا کردن آرامش نیست...آرامش تحمیلی رو به آدم القا میکنه...و آرامش وقتی تحمیلی باشه اصلالت خودش رو از دست میده...آرامش اصیل باید از یه منبعی در درون بجوشه...

نه نمیتونه هیچستان باشه..ولی بعضی وقتا برای بعضی از آدما هیچستان میشه..
منم خیلی چیزارو زیادی جدی میگیرم.. ولی باید بشینم فکر کنم که واقعا چه چیزایی برام مهم هستن. شاید مهم ترین چیز این باشه که کسی از دستم ناراحت نشه.. که خوب چوب این قضیه رو زیاد خوردم..
بله آرامش مصنوعیه ولی بعضی وقتا ناراحت بودن از سم هم بدتره واسه آدم..
نمیدونم..
راستی سمن خوبه؟ بهتر شد ؟

امیر جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 03:04 ق.ظ

خیلی خوبه که بتونین برای خودتون تعیین بکنین که چه چیزهایی مهم هست و چه چیزهایی مهم نیست...:)
******
چیزی که به عنوان مهمترین چیز برای خودتون نوشته بودین به نظر من اشتباهه! می گم چرا این نظر رو دارم :)
حتما می دونین که نمیشه طوری رفتار کرد و طوری زندگی کرد که هیچ کس از دست آدم ناراحت نشه و هیچ کسی رو ناراحت نکنیم...به نظر من حتی تلاش در این راه هم ثمره ای نداره...چون آدمها گاهی انقدر بیهوده و ساده و بی دلیل ممکنه که از دست یه کسی ناراحت بشن که باور کردنش سخته...مثلا فرض کنین که من به شما بگم که اگر هر روز وبلاگتون رو update نکنین از دستتون دلخور میشم! خوب با اینکه این update‌ کردن در حدی هست که شما بتونین انجامش بدین ولی کار درست این نیست به نظر من...
می دونین من اعتقاد دارم که ما نباید اسباب دلخوری یا ناراحتی کسی رو فراهم بکنیم...یعنی یه نظام باورها و اخلاقهایی برای خودمون داشته باشیم و بر اون اساس رعایت حقوق بقیه رو هم بکنیم...این بین اگر کسایی بودن که به دلایل مختلف از ما ناراحت شدن تقصیر کار ما نیستیم خودشون هستن! چون ما اسباب ناراحتیشون رو فراهم نکردیم...خودشون به خاطر توقعات یا فکرهای بیجا باعث ناراحتی خودشون شدن...
می دونین به نظر من بزرگترین وظیفه هر کسی توی این دنیا چیه؟ به نظر من درست زندگی کردن بزرگترین وظیفه هر کسی هست...و این درست زندگی کردن باید همراه با پیدا کردن راههای درست و تصمیم های درست باشه...دیگران هم در این درست زندگی کردن نقش دارن...ولی اهمیتشون تا وقتی هست که اونها از راه درست خارج نشدن...وقتی اونها در راه درست نباشن و ما در راه درست باشیم دیگه این اهمیتی نداره که از ما ناراحت بشن...خودشون مسئول هستن...
*****
شما به مکاتب فکری و معنوی شرق آسیا و هندوستان (مثلا بودا) چقدر اعتقاد دارین؟

البته بعضی وقتا آدو وافعا سردرگم میشه..مخصوصا اگه از نوع آدم احساساتی باشی که دیگه هیچی..
تا حد امکان سعی کردم.. خوب هر خوبی کردنی یه توقعاتیم ایجاد میکنه و اگه دیگه از پس توقعا برنیای به سنگدلی و بیرحمی و .. متهم میشی.. ولی سعی کردم برای آدمایی که دوستشون دارم هر کاری که میتونم انجام بدم و توقعی ام ازشون نداشته باشم ولی بعضی وقتا بد ضربه این کارم رو خوردم..
در باره مکاتب هم خوب هستن و بعضیاشون به عنوان نظریه خیلی جالبن و جای بحث دارن.. و آدم واقعا لذت میبره از فکر کردن در بارشون. ولی به هیچ کودوم اعتقاد صد در صد نداشتم.. به نظرم جلوی خلاقیت و فکر کردن آدم رو میگیره اعتقاد صرف داشتن..ولی خوب مثلا بعضی وقتا یه چیزی غلغلکم میده که من تو زندگی قبلیم چی بودم..مث همین میترا بودم؟ یا بهتر؟‌یا بدتر..

حمید شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 01:38 ق.ظ http://divisionbell.blogsky.com

خیلی حال میده ولی اگه بغض کنی و اشکات ناز کنن واست خیلی اوضاع عوض میشه و نوشته فردا صبحتم ...

[ بدون نام ] شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 03:36 ق.ظ

من رهگذر دنیای مجازی وب هستم
و از خوندن وبلاگ و کامنت ها لذت میبرم
چندتا وبلاگ هست که تقریباْ مدام اونارو میخونم
از این به بعد یکی از اونا هست
در این آدرس یک کامنت نوشته بودی
http://sheved.blogsky.com/Comments.bs?PostID=127

دیدم یه نفر به اسم HELLISH در پاسخ به شما یه کامنتی نوشته
راستش از کامنت HELLISH خیلی خوشم اومد

اول رفتم وبلاگ اونو خوندم و یه کامنت نوشتم
بعدشم که اومدم اینجا

منم سوال دارم ازت
نظر شما دخترا در این باره چی هست ؟
شماها مثه قسم حضرت عباس و دمب خروس عمل می کنید
البته اشکالی هم نداره
آدم باید عاقل باشه نه عاشق
آدمای عاقل خودشونو عاشق نشون میدن
گرفتی ...؟!
... امیدوارم

حنا کردگاری شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 07:51 ب.ظ http://hanakerdegari.blogspot.com/

و چه حالی میده با اعصاب خراب و چشمهای خیس بیای پای وبلاگ رفقا تا دلت وا شه اما با خوندن البالو جون دوباره اشکت در اد

متولد ماه مهر شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:08 ب.ظ http://www.blue-bird.blogfa.com/

سلام
ممنون از حضور گرمت


ما "آپ" کردیم!

چشم به راهم_ _***__*_**** ___________
____________**__**_____* __________
___________***_*__*_____* _________
__________****_____**___****** ____
_________*****______**_*______** __
________*****_______**________*_**_
________*****_______*_______* _____
________******_____*_______* ______
_________******____*______* _______
__________********_______* ________
__***_________**______** __________
*******__________** _______________
_*******_________* ________________
__******_________*_* ______________
___***___*_______** _______________
___________*_____*__* _____________
_______****_*___* _________________
_____******__*_** _________________
____*******___** __________________
____*****______* _____________ _____
____**______* Blue-bird.blogfa.com
_____*_________* __ ________________
_____________*_* __________________
______________** __________________
______________* ______منتظرتم ______
___________________________________

[ بدون نام ] دوشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 02:30 ق.ظ

جوابمو ندادی
به این حساب بزارم که سکوت نشانه رضا و تصدیق حرفم هست ؟

رهگذر دنیای ...

امیر دوشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 04:25 ق.ظ

در مورد جوابی که لطف کردین برام نوشتین من دوباره کلی حرف دارم :)
*****
می دونین این نظری که نوشتین در مورد خوبی کردن به بقیه بدون توقع داشتن یه انتخاب خیلی فداکارانست...من خودم اعتقاد دارم که هر کسی مستحق یه میزانی از خوبی هست که این میزان رو خودش و رفتارش تعیین میکنن...وظیفه ما در این دنیا این نیست که از خودمون به خاطر دیگران بگذریم...این انتخاب خودخواهانه نیست،عادلانست که برای هر کسی به میزانی که شایستش هست خوبی بکنیم...می دونین شاید به همین خاطر باشه که گاهی ازش ضربه خوردین...
البته نمیشه که خیلی از این احساسها رو پایند عقل و منطق کردشون ولی منطقی کردن احساس یه راهی برای جلوگیری از آسیب رسیدن به خودمون هست...در این مورد حرف زیاد دارم که یه فرصت بهتر میگم :)
***
با این حرفتون که نوشته بودین به هیچ مکتبی اعتقاد کامل ندارین خیلی موافقم :> دقیقا به همین علت که جلوی فکر کردن و خلاقیت رو میگیره :) (نمی دونم نظریه نیچه در این مورد رو خوندین یا نه...البته نیچه در مورد مذهب میگه ولی مکاتب فکری هم همینطور هستن)
****
من به تناسخ روح اعتقاد ندارم...
****
می دونین من به این خاطر ازتون در مورد مکاتب معنوی شرق آسیا و هند پرسیدم که به نظرم نظام باورهاتون خیلی شبیه به مکاتب روحانی(Spirtual) هست....مثل اینکه کسی ازتون ناراحت نشه یا هر کاری میتونین برای بقیه انجام بدین و ... (حتی تناسخ روح هم هست)
و خوب من خودم اعتقادم اینطوری هست که اون مکاتب چون خیلی بر پایه رنج کشیدن و خوب بودن بنا شدن روشهای سخت ولی با ارزشی برای زندگی کردن هستن...به خاطر پایه های قوی احساسی که دارین این روش زندگی به نظر من براتون خیلی سخته...
*****
تمام حرفهایی که در موردتون نوشتم رو بیشتر بر پایه حدس گفتم...فرصت کردین یه موقع نظرتون رو برام بنویسین ممنون میشم :)
****
جوابی که برای کامنت آخرتون وبلاگ خودم نوشته بودم رو قدری کاملتر کردمش...بازم ممنونم ازتون :)

مهدی ابراهیم راد سه‌شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 09:58 ق.ظ

میتونست خیلی بهتر باشه
دیده خیلی خوبی داره و از همه چیز مهمتر تصویر داره.
همون قدری که قبلی بی رنگ و بو بود این خوبه.خیلی خوب پریدی.
موفق باشی

رضا جمعه 31 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 12:15 ب.ظ

تبریک میگم بسیار خوش ذوق و با احساسی اولین باره که نوشته هاتو میخونم ولی متاسفانه زیاد هستنده من وقت کافی ندارم در ادامه اگه نکته ای بود اجازه میخام که بگم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد