تهوع

مگس ها یک بند در گوشم وز وز می کنند ، از پیشانیم عرق سرد جاری شده ولی انگار می آید، به این چیز ها کاری ندارد، دو نفر طبل می زنند، محکم، محکم، مکمتر..صدا قطع نمی شود، یک بند، انگار قرار داد بسته باشد. لامپ های قرمز ماشین ها می آیند و تند تند رد می شوند.. شیشه ها پایین است و دست هایت خشک شده از سرمای لعنتی کثافت، و لامپ قرمز است که مثل مور و ملخ از بغل دستت رد می شود ، و تو فکر می کنی که توی هر کدام از این ها چند تا آدم هست که دلش انقدر پر است، و نمی فهمی.. هیچ چیز نمی فهمی..سرفه های خشک، یکی بعد از دیگری، در فاصله سرفه ها.. اشک.. خوشبختانه کسی نیست که توی تاریکی ببیندت.

شب ها آنقدر هم دردناک نیستند، به صبح ها ترجیح می دمشان، کسی انتظاری ازت ندارد،روز ها تنها رنجند، با رنجی آمیخته به تهوع؛ تهوعی که از ترس و از نهایت بی ارادگی برمی آید ولی شبها.شب ها می توانی خودت را بسپاری به قرص های ریزآبی . شب ها بدون این دوست های آبی  کوچولو خیلی بی رحم اند عزیزم..آن قدر که می توانند ببلعند ات و تمامت کنند، ریز ریزت کنند و فشارت بدهند وبرسانندت به آخر خط و فردا دوباره بسازندت.نقطه سر خط . دلت می خواهد بخوابی ولی نمی توانی.صدای مهره های تخته و تاس ریختن با پتک هایی که توی سرت می زنند یک ریتم به خودشان گرفته اند.. هر تاسی که ریخته می شود انگار یک خاطره توی ذهنت دهن کجی می کند و راهش را می کشد و می رود..بینی ات را میگیری..صبر.صبر.صبر.با فلاکت ول می کنی و با ولع نفس می کشی..آخرش که چی؟؟بیشتر نمی توانی فکر کنی.بلند می شوی و غوز کرده توی خانه چرخ می زنی. انگار یکی در باره شام می پرسد.. نه صدای مامان است می گوید ناهار چه خورده ام.. بی هدف می گویم ساندویچ.و پیش خودم فکر می کنم چند سال است که ساندویچ نخورده ام؟؟تصور چیزی که فرو بدهی پایین دلت را به هم می آورد و به نهار امروز فکر می کنی.به لیوان قهوه ای که از دستگاه بغل کلاس گرفتم.. چه قدر رنگ شکلاتی قشنگی به خودشان گرفتند برف های پایین پنجره ماشین..ناهید صبح که می رفتم توی دستگاه گفت به صد نفر گفتم یکی  از بچه های ایروبیک خیلی  شکلاتی خوشرنگی شده.لبخندی می زنم و می گویم که من کاهی دوست دارم..و توی ذهنم فکر می کنم که فقط یک چیز دوست دارم. توی دستگاه که می خوابی فکر ها دوباره می آیند..با صدای اشعه قاطی می شود.. کاش راحله از اون موزیک های اعصاب خرد کنش نگذارد..خوشبختانه ساکت است. همه جا..صدای آلارم تمام شدن بیست دقیقه می آید.. چراغ ها خاموش می شوند..کاش مثل آن روز یادشان برود که من اینجا هستم. تاریکی اینجا را دوست دارم. مثل قبر می ماند..یعنی آدم توی قبر حوصله اش سر می رود؟؟ ولی من اینجا حوصله ام سر که نرفته.فکر می کنم آرام شده ام..همه چیز تمام شده است. یعنی داشتن یک جو جربزه انقدر برایت سخت شده احمق جان؟؟ در باز می شود..نور توی چشم هایت می پاشد. شیشه های رنگی را می دهی به ناهید و بلند می شوی.. کاش خیابان ها شلوغ باشند و من دیر برسم.. کاش.. توی کلاس خالی رو به پنجره می ایستی.. چه سرمای دلچسبی.. دست هایت را توی جیب هایت می کنی و یک دل سیر گریه .. چه قدر خوب است که کسی نیست که بپرسد چرا.. چه نعمت بزرگی است خرابی شوفاژ های اینجا..می روم توی دستشوئی و یک مشت آب سرد می زنم به صورتم و با یکی از دستمال هایی که نمی دانم از کی توی جیبم است خشکش می کنم..و می روم سر کلاس. بقیه دارند می گویند و میخندند. یکی بهم لبخند می زند و می پرسد خوبی؟ با روی باز ولبخند  جوابش را می دهم. یک روزی بلد بودم قشنگ بخندم..حالا نمی توانم.اصلا نمی دانم  دفعه آخری که خندیدم کی بود؟ جمعه؟شنبه؟ تنها کاری که الان می توانم بکنم رفتن است..آمدن و رفتن و راستی که من چه هنر مندی هستم که این جنازه را اینجوری می کشم..می کشم..می کشم...ولی راستش نمی دانم تا کی ..

نظرات 47 + ارسال نظر
sh.kh پنج‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 08:49 ق.ظ http://khodaam.persianblog.ir

Delam tang shode bood

ساده پنج‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:48 ق.ظ

قشنگ بود عزیزم.
الان دوست دارم رگ گردنمو بزنم و خلاص.

سلین پنج‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 09:55 ب.ظ http://to-end-of-night.blogfa.com/

سلام..چطورییی؟ خوبی؟ از جمله آخرت فهمیدم که خودت قصد مردن نداری! خوب پس این بدن رو باید ۴۰-۵۰ سال این ور اون ور ببری..آره! خب..چرا نمی خندی؟زورکی که می خندی؟هاا؟ همون زورکی رو هم جدیدیا دکترا میگن مفیده..
قرص ریز ابی می خوام! چی هست؟از فلوکس بهتره؟
خوابم میاد..درس دارم..این تنیسوره هسستت..دختره که به فینال رسیده..آنا نمی دونم چی...خیلی شکلاتی خوشرنگیه..دوست میدارم!

هدایت پنج‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:57 ب.ظ http://www.fourtyeight.blogfa.com

زیبا بود ... ولی سرد و ساکت و سیاه! ... چرا این جور؟! ... فقط به اندازه یک سلام ، لبخند بزن!

sadegh پنج‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:22 ب.ظ http://sna.blogsky.com


سلام خوبی آلبالویی ،

می بینم سفت و سخت مشغول داستان نویسی هستی ...

راستش از 1 ماه قبل می خواستم پیشاپیش بهت تبریک بگم ولی گفتم لوث میشه بزار همون اول بهمن بگم ..

1 ساله شدن وبلاگت رو تبریک می گم ...
ایشاله 100 سالگی وبلاگت رو ببینیم..
یعنی میشه ... :دی

راستی چه خبر دیگه فیلم ترسناک جدید ندیدی ..
ولی فیلم کینه رو حتماٌ ببین
به یه بنده خدایی فیلم رو دادم ، شب تا 10 دقیقه اولش رو دید و خاموش کرده بود...

برات آروزی موفقیت دارم - صادق

صفا جمعه 5 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:25 ق.ظ http://www.dastanabad

صفا جمعه 5 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:25 ق.ظ http://www.dastanabad.blogfa.com

سلام فقط می تونم بگم فوق العاده زیبا بود

احمد جمعه 5 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 12:23 ب.ظ http://www.mahkombetanhaye.blogfa.com

سلام خوبین عزیز

وبلاگ زیبایی دارین

خوش حال میشم به من هم سر بزنین

بای[بوسه][گل]

خانوم لنگ دراز جمعه 5 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 06:33 ب.ظ http://zanboor.blogfa.com

آخی حال و هواش به این روزای سرد خیلی میومد...ولی اینجاشو که گفتی چه قدر خوب است که کسی نیست که بپرسد چرا... خیلی دلنشین بود! میدونی همین خیلی خوشبیاریه بزرگیه:)
راستی بابت سختیای سفر اصن فکرشو نکن :ی منظورم اینه که خیالت تخت باشه که بهت خوش میگزره!!! اصن من تضمین میکنم:)) حتمن به فکر فوق در سرزمینهای دیگه باش! منم در اولین فرصت قصد دارم ازین مملکت بزنم به چاک...البته الان نمیتونم، برای 2،3 سال آینده ..البته اگه تا اونوقت به کشتن نداده باشنمون :))

یه زن شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 09:47 ق.ظ http://me-justawoman.blogsky.com

منم یادمه که اولین باری که توی این دستگاه‌ها خوابیدم چقدر بنظرم رسید مثل قبر می تونه باشه :) تازه جایی بودم که زبانشون رو نمی‌دونستم و بعد از بیست دقیقه همون‌جوری خوابیده بودم اون تو و نمی‌دونستم باید چکار کنم :)
یه قبر خوشگل و خوش‌رنگ ...

شیوا شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 12:10 ب.ظ http://sheved.blogsky.com

خیلی نامردیه بگم اینجوری دوستت ندارم . ولی همیشه چون از تو تصور یه دختر خیلی پر انرژی و محکم با استقلال فکری و یه راه و روش خاص دارم اینجوری دلم شاید یه کم بگیره !

ماری شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 05:36 ب.ظ http://miryam.persianblog.ir

اینو بگم و برم داستانتو بخونم...

آلبالو جونم ..بانو خانم رو یادت هست..
خب من همون هستم دیگه(چشمک)

بابک م یکشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 02:13 ق.ظ

شنیدم این یکی وبلاگت یه ساله شده آلبالو. چه زود گذشت لامصب. دنیا رو می‌بینی؟ انگاری همین دیروز بود مصدق نخست وزیر شد :-)

پریشی یکشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 03:38 ق.ظ http://www.parishi.blogfa.com

الان که ۴ ساعت از نصف شب گذشته بد جوری یاد فروغم انداختی:من سردم است / من سردم است/ و انگار هیچگاه گرم نخواهم شد...ساعت ۴ بار نواخت ۴ بار نواخت.............
فرصت کردید سری به ما هم می زنید؟ ممنون

بیتا یکشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 05:17 ب.ظ http://www.bitaee.blogfa.com

سلام میترا جون.ببخشید من داستانت رو قبلا خوندم اما وقت نشد نظر بدم..البته چیزی رو از دست ندادی با نظر ندادنم چونکه انگاری من یکی درمیون از داستانات خوشم میاد..تا حالاش که اینجوری بوده .. واسه ی این پست هم باید بگم اون قبلیه که دختر داهاتیه توش بود رو بیشتر دوست داشتم..
موفق باشی آلبالو جونم..فعلا خداحافظ

وبلاگ حامی-بازارچه خیریه ی پیام امی یکشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:55 ب.ظ http://hami83.persianblog.ir

سلام دوست وبلاگ نویس...
همچون سه دوره ی قبل در بازارچه ی خیریه ی موسسه پیام امید، وبلاگ نویسان امسال نیز غرفه ای دارند تا علاوه بر اینکه در کنار یکدیگر ، دستهای محبتمان را یکی و کمکی هر چند ناچیز به همنوع خود کنیم، طبق روال هر سال در این بازارچه گرد هم خواهیم آمد تا دیداری تازه کنیم و دوستی هایمان را پابرجا تر ... منتظر حضور شما در وبلاگ حامی، برای اعلام آمادگی جهت شرکت در قرار وبلاگنویسان در روز جمعه 25 بهمن هستیم...
با تشکر وبلاگ عشق مجازی، وبلاگ نویسان حامی
در ضمن لطف میکنید اگر تبلیغ وبلاگ حامی و بازارچه را در وبلاگتان قرار بدید

شارونا یکشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:14 ب.ظ http://shaarona.blogfa.com

چقدر ملموس بود دخملی:*

سیاوش کاویان دوشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 01:04 ق.ظ http://mby.blogfa.com

اگر عکسی که در وبلاگتان گذاشتید از خودتان باشد آنچه که نوشتید بهتون نمیاد. این چهره چهره ایست همیشه خندان و بیگانه با قرص های خواب آور.درسته؟؟
اگر غیر از این باشد من باید دانشکده بزشکی را دو باره و از اول بخوانم.

sh.kh دوشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 05:40 ق.ظ http://khodaam.persianblog.ir

صادی دوشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:15 ق.ظ http://Dodkadeh.persianblog.ir

سلام میترا
خوفییییییییییییییییییییی
نطر خاصی نسبت به این پستت ندارم اما ادامه بده

شازده خانوم دوشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 03:59 ب.ظ http://shazdekhanoom.blogsky.com

سلام نازنینم
ای خوش تیپ ....
ای سولاریوم....
ای قند و نبات.....ای شکلات کجائی؟کم آنلاین میشی؟

شایا دوشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 04:56 ب.ظ http://shahvagh.blogfa.com

ادیت!
خوب باشی

یکی از همین آرش‌ها دوشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 06:45 ب.ظ http://www.yaharashha.blogfa.com

داستان جاده رو خوندم قشنگ بود.
باید برگردم بقیه‌اش رو هم بخونم.
خوبه راحت و روون می‌نویسی.

Mar Yam دوشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 07:33 ب.ظ http://maryam008.blogsky.com/

شاد می شویم از حضورتان ... (قول می دهیم!)

وبلاگ حامی-بازارچه خیریه ی پیام امی دوشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 09:20 ب.ظ http://hami83.persianblog.ir

همین که کامنت گذاشتین، ما منتظر شما خواهیم بود در بازارچه...
فقط اگه لینک لوگو یا تبلیغی کوچیک در وبلاگتون برای بازاچه خیریه پیام امید انجام بدین ممنون تر میشیم!

مهدی دوشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:27 ب.ظ http://www.fanousetanha.blogfa.com

مرامت را بنازم ای صدف
هرگاه دلت از آسمان آبی و
دریای پر امواج می گیرد
دهانت بسته می گردد
دلت پر غصه می گردد
و عشق تو
به آن دریا
چنان پاک و چنان خالص
که همچون دُر
سفید و ناب می گردد
و دریا
همچنان کف بر لبِ
این آسمان آبی و ساحل
به دنبال افق گردد

سیاوش کاویان سه‌شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 01:52 ق.ظ http://mby.blogfa.com

آخه این عکس و این اسم فقط به یه دختر خانم شاد و سرخوش و شیطون(به معنی خوب کلمه) میاد نه یک تراژدی نویس ویا درام نویس!!
راست میگید! اگر نه همه دروس دانشکده بزشکی که لا اقل واحد های روانبزشکی را که گذروندم باید دو باره بگذرونم. خوب شد لا اقل تخصصم را در رشته روانبزشکی نگرفتم والا با این تشخیص هام حساب بیمارانم با کرام الکاتبین بود سرکار آلبالوخانوم.
موفق باشید

مارکو سه‌شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 02:06 ب.ظ http://samimanehbato.persianblog.ir/

نعش کش شدی؟ بنز یا وانت مزدا حالا؟

Mar Yam سه‌شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 09:03 ب.ظ http://maryam008.blogsky.com/

اپم خانوم گلی!

FM سه‌شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:25 ب.ظ http://www.reeve.blogfa.com/

اون زنه که دوتا پسر داشت خیلی خوب بود.
آفرین

mohammad s چهارشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 06:12 ب.ظ

سلام میترا جان دیروز یه چند ساعتی نشستم وبلاگت را خوندم بعد از خوندن تقریبا یک روزی دپرس بودم
میدونی تصویری که از زندگیت ساختی یه تصویر خیلی سیاهه در ضمن خیلی هم دردناک
دیدگاهت به زندگی یه جورایی خیلی منفی هستش . تو نوشته هات همش از بدی ها میگی
یکم هم از خوبی ها بگو البته اگر به نظرت خوبی ای وجود داره.
نمیدونم شایدم همه ی کسانی که دست به قلم دارن و عین تو قشنگ می نویسن یک دردی توی اطرافشون حس میکنن که شاید من و امثال من اون را نمی تونیم
حس کنیم و بفهمیم.
راستی از حق نباید بگذریم واقعا قلم قشنگ و کاملا هنرمندانه ای داری در ضمن خیلی شکننده و تاثیر گذار.

رضا چهارشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 08:05 ب.ظ http://villagehub.com/reza7834

سلام
خیلی وبلاگ قشنگی داری

مرجان چهارشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 09:45 ب.ظ http://dayy.blogsky.com

سلام میتی جونم
توی دنیای مجازی کسای زیادی رو سراغ دارم که مثل تو داستان می نویسن البته به این سبک ... ولی هیچکدومش نوشته های تو نمیشه :)

آلبالوی منو گیگیلیو رد کن بیار تا با هفتگیر نکشتمت ((=
فداتت

roozbeh چهارشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:45 ب.ظ http://besooyearamesh.blogfa.com

سلام میترا جان

قشنگ بود اما این یکی به دلم نه نشست نمی دو نم چرا!؟ [گل]

پریشی پنج‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 09:41 ق.ظ http://http:/www.parishi.blogfa.com

ممنون از کامنتت.باز منتظرتم...

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 02:03 ب.ظ

هدایت پنج‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 02:05 ب.ظ http://www.fourtyeight.blogfa.com

از حضور صمیمیت سپاسگزارم و همین جا باید بگویم که شما
از معدود انسان هایی هستی که هیچ وقت حاضر نیستم دوستی با آنها را از دست بدهم!
شادزی روزافزون ... پیروز باشی و بهروز!

صفا پنج‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 05:36 ب.ظ http://www.dastanabad.blogfa.com

سلام ممنون که به ووبلاگ من سر زدی واسه نظرت هم ممنون فقط باید بگم که با نظرت کاملن موافقم حتی با بیرون کردن بقیه خصلت ها هم مخالفم

سامی مجابی پنج‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 08:20 ب.ظ http://360.yahoo.com/sami_mojabi

سلام

تصور کردن صحنه ای که تصویر کردی کار سختی نیست، ولی دلچسب هم نیست... با این نوشته ات به اندازه قبلی ها ارتباط برقرار نکردم... شاید هم من نفهمیدمش... نمی دونم...

موفق باشی...

سامی

مردی با چشمان گرگ پنج‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:12 ب.ظ http://hmmmm.blogfa.com

آره شاید بیشتر ما همین شکلی هستیم

فیلدوست جمعه 12 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 08:17 ب.ظ http://philldoost.blogfa.com

ما که هر دفعه اومدیم شما رو با خنده دیدیم...

مهستا شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 12:44 ق.ظ http://mahasta.com

!!!!!!!!۱

مژگان شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 08:16 ق.ظ http://mojy25.persianblog.ir

سلام...ممنون خانومی که اومدی به کلبه درویشی ما...
معمولا اینجا می ام و داستانای قشنگتو می خونم...
لینکت می کنم..حتما..

معصومه شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:07 ق.ظ http://sometimes.blogsky.com

میزی برای کار
کاری برای تخت
تختی برای خواب
خوابی برای جان
جانی برای مرگ
مرگی برای یاد
یادی برای سنگ
...
این بود زندگی

حسین پناهی

شایا شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 03:23 ب.ظ http://shahvagh.blogfa.com

با
فیلم "پرسپولیس" و حکایت بغض فروخفته ی ما
به روزم

شارونا شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 07:12 ب.ظ http://shaarona.blogfa.com

پوستم کلفت شده میترا جونم :*

سلام همسایه‌های ۲ شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 08:04 ب.ظ http://rezatehranii.blogfa.com

سلام.دوشنبه ساعت۱۱ به بعد در هر دو وبلاگ آپ می‌شوم.خوشحال می‌شم.سر بزنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد