می دونی بد ترین چیزش اینه که از این بشور بسابا همه ناخونام درب و داغون شده و اینجا دیگه اجی پری نیست که برام درست کنه.. که یقه مانتوم و که کرم پودری شده واسم بشوره و بگه پدر سوخته مگه هزار دفعه بهت نگفتم اول مانتوتو بپوش بعد آرایش کن.. اینجا باید مریض که می شی بری بیمارستان و چهار ساعت منتظر جی پی بشینی.. باید تو بیمارستان سعی کنی نگاه اون پارانوئیده نکنی که اون گوشه زل زده بهت و باید کیفت و دو دستی بچسبی.. اینجا باید سر به سر سیاها نزاری.. بانک که میری بگن حساب برات باز نمی کنیم..ما خیلی متاسفیم ولی قوانین نمی زاره.. اینجا باید عربای پر رو رو تحمل کنی.. باید بری توی مغازه و میوه های نصف قیمت و پیدا کنی. باید پنی هاتو بشماری.. باید مست ای لیور پول و ایگنور کنی..
میترا میترا میترا ......پسر چه سورپرایز خوبی بود که امروز کامنتتو دیدم. پس بالاخره رفتی دخترک.
مگه من گفتی نمینویسی؟؟ منم مطمئن بودم که مینویسی. چقدر دلم برای خوندنت تنگ شده بود. راستی تهرون هم داره یواش یواش سرد میشه. شبا همچین یه نموره خنک شده.
میترای دوست داشتنی ، دوست گلم ایشالا موفق موفق باشی. خیلی خوشحالم که دوباره مینوسی. یه کم هم مراقب خودت باش که نخوای شماره تاکسی بگیری برای بیمارستان و اینهمه هم صف وایسی. ببین جامعه که پیشرفته میشه صف وایسادنشونم پیشرفته میشه. اینجا صف نون وایمیستیم اونجا صف بیمارستان :))
لبت خندون ، جیبات پره ۱۰۰ پوندی :)) ( جدیده. آخه دیگه ۵۰۰۰ تومنی به کارت نمیاد)
هی دخمل خوشگل (بوس بوس بوس)
پس بالاخره رفتی :)
دمت گرم، غصه نخوری یه وقتا ، همه چی روی روال میافته و اونقدر اونوری میشی که دیگه دلت نخواد سالی یه بار هم بیایی ، درعوض وقتی هم میآی حسابی حال میکنی و برمیگردی فرش میشی واسه یه سال دیگه ... حالشو ببر خانمی ...
خیلی خیلی مواظب خودت باش و بدون هرجا باشی تا خودت بخوای میتونی حال کنی .
قربون دخمل گل
اینجا رو فراموش نکنی ها ... بازم بنویس
این بغضها و اشکها برای کسی که تازه به دیار غربت رفته طبیعیه. بهت قول میدم خیلی زود به همه چیز عادت می کنی. اگر کمکی از من بر میاد در خدمتت هستم.
خدایا شکرت! هر یه نفری که ازین مملکت خلاص شه ٬ روح آدم شاد میشه. خوب کردی که رفتی! کم کم جا هم میوفتی! بلاخره میدونی این مملکت ما مثه یه دایره میمونه٬ اونائی که توی دایرن دلشون میخواد برن بیرون و اونائیی که بیروننم دلشون توی دایره رو میخواد! اینه که شوما فعلن زیاد به احساس دلتنگیت توجه نکن! یه مدت که بگذره فازشون میگیری و پروسه ی لذت بردن از خارجه شروع میشه! باور کن!
خلاصه اینکه دست علی به همراهت! برو ببینم چی کار میکنیا!
کلی هم ماچ و بوس و بغل و اینها!
والا من به اندازه این یارو بالایی ( بوس ) تجربه ندارم اما شک نکن هر چی میگه راست می گه . اولش سخته اما عادت می کنی مهمتر از همه شروع یه پیشرفت از همه نظر توی زندگیت محسوب میشه . راستی این فلسفه اول مانتوتو بپوش بعد آرایش کن چیه ؟
خوشحالم که داری به آرزوهات میرسی آلبالو
آخرش هم نیومدی بریم بولینگ تیراژه و رفتی واسه خودت اونور دنیا دور دور...
شاد باشی
salam albalooye doost dashtani ... khoobi khanoomi ? ... hesabi delam barat tang shode bood ... kheyli khosh hal shodam ke didam webloget up shode ... seta postet ro ham khoondam ... hads mizadam rafte bashi kharej vali koja va vase chisho nemidoonestam ... khob khoda ro shokr ke khoobi va khosh halam ke mibinam be fekre movafagh shodan hasti ... va rastesh .. rastesh in post akharit ro ke khoondam nazdik booo0od geryam dar biyad ... bemiram hatman tanhaiio dooori barat sakhte ... ishalah ke hich moghe heshmat be gheyr az shadi vase chize digeii khis nashe ... kheyli kheyli moraghebe khodet bash ... dar panahe hagh
خود این سختیها و دلتنگیها و اشکها بعداً برات تبدیل میشه به بهترین خاطره ها. الان باید تحمل کنی و این دو سه ماه دووم بیاری. بعدش دیگه میبینی که کم کم همه چیز میافته رو روال و تو میتونی از زندگی لذت ببری. خوب باشی.
سلام میترا
باورم نمی شه که رفتی از اینجا هر چند از مغز متفکری مثل تو بعید نبود که یه روز فرار کنی!!!
به هر حال هر جا هستی شاد و خرم باشی و بر خلاف هوای اونجا روز گارت گرم باشه.
تا بعد...
سلام
چطوری عزیزم؟
داشتم از اینجاها رد میشدم وبلاگت نظرم رو جلب کرد
خیلی ناز می نویسی
قشنگ بود
همشو خوندم
یعنی کسی هم هست که از من دلشکسته تر تو دنیا باشه؟!؟!؟!
فکر نمی کنم!
نه
نیست
می بینم که همدردیم!
فکر نمیکردم تو نت هم کسی مثل من پیدا شه
دوست دارم بیشتر با هم آشنا شیم
شاید سنگ صبورای خوبی برای هم باشیم
می بوسمت
بای[گل]
خب یه خورده هم از قشنگیاش بگو :(
سلام خانوم
خوب فکر کنم همه گفتنی ها رو بقیه گفتن. برات کلی آرزوی خوب و کافی میکنم. همه چیز درست میشه. منم که فعلا نشستم منتظر تا جواب اقامتم بیاد!
دلم برای نوشتنت خیلی تنگ شده بود.
مراقب خودت باش.
خوش به حالت دختر ... رفتی که رفتی... عادت می کنی.. رو روال می افتی... داداش من لیورپوله.. اما پس فردا بعداز هشت سال داره میاد ایران که سر بزنه... فک کن..هشت سال طاقت آورده.. تو هم عادت می کنی
من زیر چتر زنی به نام باران که از لوت گذشت گم شدم در پرتگاهی از مه افتادم
من مثل بقیه بهت نمی گم خوش بحالت... چون تجربه شو دارم و می دونم که الان اصلا خوش بحالت نیست. عادت می کنی ... اما دلت آروم نمی گیره... مثل من که عادت کردم. قوی باش. همه چیز با گذشت زمان بهتر می شه.
آلی بالی!!!!
این تلفظش راحتتره
خووووووبی مریتای گل من؟
اینگیلیز هستی؟ جای ماخالی...بوس بوس
مواظب خودت باش
زیاد هم فیش اند چیپس خواری نکن
تازه روزای مهآلودترش تو راهه...
مگه رفتی دوبی ؟ :دی
تحمل کن دختر! تازه اول راهی
خوب باشی
گل
بلخره جستی؟
مال این دریا نبودی تو... خوش باش که عاقبت نکو خواهد بود.
خوش حال ام.
راستی من دوستان و اطرافیانم خیلیا رو دیدم که رفتن دووم نیاوردن و برگشتنا!
همون اینگیلیس...
کوالالامپور...
هلند...
سعی کن ایرونی بازی در نیاری. تو باهوشی البته.
این جا هیچ خبری نیست. می دونی که... هیچ چیزی این جا به تر از اون جا نیست. مطمئن باش
سعی کن فرهنگ ِ اون ها را بفهمی. و حل شی توش. فکر نکن ایرانی هستم و ایرانی می مانم و ....
تو فرهنگ ِ ایرانی را که بلدی. خب یه فرهنگ دیگه هم یاد بگیر. ضرری داره؟ مطمئن باش این یکی رو از یاد نخواهی برد با کنار گذاشتن اش.
سلام میترا خانم .
خوشحالم که به یکی از آرزوهای من رسیدی .
میدونم سخته اما بقول سهیل عاقبت داره . بزرگ میشی . بزرگ!
خوشحالم که باز اومدم تو وبلاگت . من از اون وبلاگ قدیدمیه میشناختمت . اسمش چی بود؟
یه چن سالای هردو زدیم رفتیم و الان دوباره برگشتیم . اینجا تو عالم وبلگ نویسی هیچکس برای همیشه نمیره . بقول معتادا ترک نداره . استراحت داره!!!
شاد باشی . برات دعا میکنم تا روزا برات خوش بگذره و راحت تر .
باید این زایمان سخت رو از سر بگذرونی . برای من که یه عمر تو غربت کار کردم حس غریبی نیست . خوب میفهمم که چه داره میگذره تو اون دل . خدا یار و یاورنت باشه . یا حق .
آلبالو رفتی کانادا
خوشششش به حالت
خیلی طول می کشه تا آدم عادت کنه. اما اگه بزاری افسردت کنن خیلی بیشتر طول خواهد کشید. باید خیلی سر خودتو شلوغ کنی تا برات راحت بگذره
welcome to the machine!
Don worry, you'll get used to that soon ... this is life ... and the worst part is that, we , Iranians , we don't have LAND!
you'll find what I'm telling you when you go back Iran and see that you can't live there anymore !
سلام میترا جان
می دونم که یه فصل جدیدی تو زندگیت شروع کردی و هر چند اولش سخته ولی کم کم بهش عادت می کنی و حسابی از چیزی که هستی لذت خواهی برد.
اینجا هم همه چیز خوبه و جات خالیه. مواظب خودت باش
سلام...از توی کامنت ها فهمیدم اسمت میتراست...میترا جون کم کم جا میفتی نترس..محکم باش ..تا ۵ بشمار تا ترست بریزه..خستگیت تموم شه..هوای تهران برای آدمای سرمایی خیلی سرده...برای من که عاشق سرما هستم دلچسبه...میتی جان دلتنگی یه عضو از آدم هست ...تموم نمیشه ولی وقتی سرت بره تو زندگی کم کم یه غبار میاد روش ..بازم بعضی وقتا یه خودی نشون میده و غیبش میزنه..به امید زندگی بهتر تحمل کن عزیزم..
غربت خیلی سخته
نوشته بودی با چند تا دختر چینی صحبت کردی ولی قیافته هاشون یادت نیست روده بر شدم از خنده!
لینکت کردم که راحتتر بخونمت دختر زیبا...
دلم گرفت دختر