طبل ها به صدا در می آیند

شیپور ها نواخته می شوند

و در میان همهمه عمومی

شیطان وارد میشود.

لباسی از حریر سرخ پوشیده ام .

و سرتا سر صورتم را با نقاب سیاهی پوشانده ام.

لحظه موعود نزدیک است

شیطان به سمتم می آید

- افتخار می دهید بانوی من؟

در میدان عمومی شهر با هم والس میرقصیم .

راهبه های عزلت نشین در گوشه ای از میدان به تماشا ایستاده اند

با چشمانی که شعله های خشم از آنها زبانه میکشد.

در گوشه ای دیگر کالسکه های سیاه نعش کش به انتظار ایستاده اند.

شیطان زیر گوشم زمزمه می کند

دور آخر است .

لحظه موعود نزدیک است.

نوازندگان از نواختن می ایستند.

شیطان با گام های شمرده به وسط میدان میرود .

راهبه ها به سمتم می آیند و دست و پایم را میبندند.

نعش کش ها به حرکت در می آیند

و در میان زمزمه های هگان

شیطان فریاد میزند:

حکم لازم الاجراست

از این لحظه

تو زاده شدی.

به دنیا بیندازیدش!