یه موقعی هست که فکر می کنی تو یه مهمونی بزرگ با یه لباس خواب کهنه وایسادی وسط سالن.کسی بهت توجه نمی کنه ولی همه زیر چشمی هواتو دارن که اینجا چیکار می کنی؟

نه جدی ؟‌چیکار می کنی؟ زانوات شل شده که شده.. سرت گیج میره ؟ به درک....بهت اهمیت نمیده؟‌توی خر مگه نمی دونستی همیشه زیادی هستی. حتی تو رو نمیخواستن.خودت با پررویی دنیا اومدی. حالا چته که دو قورت و نیمت باقیه؟‌هر چی سرت بیاد حقته.مگه خودت نخواستی؟خفه شووووووووو نمیخوام صداتو بشنوم.برو گم شو