وقتی دیگه هق هق های خفه توی بالشتتم آرومت نکرد مجبوری پاشی. از کل ذخیره کلونازپاما فقط یه دونه مونده. چه قدر سر شب با خودت کلنجار رفتی که امروز خسته ای و خوابت می بره.بزارش واسه فردا.ولی انگار نمیشه..بدجوری گوشات کیپ شده از اشک. باید نصفش کنی.وگرنه فردا باید دوره بیفتی ببینی کدوم داروخانه بهت می ده. تا پس فردا که البته خدا بزرگه..شاید دیگه لازم نشد.. می دونی..فقط فردا سخته. من فقط واسه فردا قرص می خوام..پس فردا روز قشنگیه . یه روزیه که ممکنه اصلا نرسه. ولی فردا..فردا حتما میاد..این قرص باید نصف شه..می ترسی بری بیرون و سرو صدا درست شه و برنامه همیشگی..یهو یه چیزی  تو ذهنت جرقه میزنه..توی یه جعبه کوچولو..اون تیغ استریله که واسه بریدن جوش بود..پیداش می کنی.بعد از دو سال هنوز چه قدر تیزه..آروم می کشیش روی مچت..چه قدر خوش دسته ..قرص رو نصف می کنی و بدون آب می ندازی بالا.. ولی دلت نمیاد تیغه رو بزاری سر جاش.. به خدا خیلی نرم و راحت می خوابه این تیغ ها رو پوست.. خیلی راحت تر از اون تیغ های اصلاحی که تو فیلما باهاش بازی می کنن...فقط یه چیزی این وسط کمه...نمی دونم.. خدایا ..هستی؟‌