-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 خردادماه سال 1388 06:52
سلام.. خوب خیلی وقت بودش که قول داده بودم بیام اینجا و یه دل سیر درد دل کنم.. نه این که وقت نمیشدا! دل و دماغشو نداشتم.. راستش الانم حال ندارم بنویسم.. دوباره رفتم تو اون لاکی که پروفایل فیس بوک دی اکتیو کنم و برم تو خودم برا یه زمانی..فقط یه تلنگر کوچولو لازم داشتم که اونم خداروشکر امشب اومد سراغم.. جاتون خالی اینجا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 اردیبهشتماه سال 1388 17:18
خوب باید بگم که این نهایت بدشانسیه که تو یه کلاسی امتحان بدی که دوربین داشته باشه.. یه امتحان بود و یه عشق تقلب.. اعتماد به نفس خدا... اون ورقه های کوچولو.. هندس فری توی مقنعه/ اون همه رو پا و دست و .. تقلب می خوام !! دیگه آخرین امتحان عمرم دادم..و شانس تقلب و به گور خواهم برد..
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 اردیبهشتماه سال 1388 06:09
خیلی وقته که دلم برا آلبالو تنگ شده.. یه جا بین راه گمش کردم انگاری..انگاری تو این بلاگ خاک مرده پاشیدن! آلبالو خانوم.. ارتحال جانگداز شما رو به همه اهالی محل تبریک و تهنیت عرض دارم.. تو ویکی خوندم که میترا یه خدایی بوده که ده هزار تا چشم داشته با هزار تا گوش و همیشه بیدار بوده...فکر می کنم خیلی خیلی زیادی دیدم و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 بهمنماه سال 1387 03:58
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 طبل ها به صدا در می آیند شیپور ها نواخته می شوند و در میان همهمه عمومی شیطان وارد میشود. لباسی از حریر سرخ پوشیده ام . و سرتا سر صورتم را با نقاب سیاهی پوشانده ام. لحظه موعود نزدیک است شیطان به سمتم می آید - افتخار می دهید بانوی من؟ در میدان...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 آبانماه سال 1387 18:24
دلم می خواد یه سری یاد داشتای قبلیمو که ور داشته بودم دوباره بزارم.. ناراحت نشین اگه تکراریه..راستش من میام می خونم همه رو ولی کامنت گزاشتن برام سخت شده.چون همش حین خوندن دارم یه کاری می کنم.. مثلا مو شونه می کنم. مسواک می زنم یا غذا می خورم.دلیل مهم ترش اینه که فونت فارسی ندارم. الانم که دارم تایپ می کنم باورت نمی شه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 مهرماه سال 1387 13:53
می دونی بد ترین چیزش اینه که از این بشور بسابا همه ناخونام درب و داغون شده و اینجا دیگه اجی پری نیست که برام درست کنه.. که یقه مانتوم و که کرم پودری شده واسم بشوره و بگه پدر سوخته مگه هزار دفعه بهت نگفتم اول مانتوتو بپوش بعد آرایش کن.. اینجا باید مریض که می شی بری بیمارستان و چهار ساعت منتظر جی پی بشینی.. باید تو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 مهرماه سال 1387 12:09
راستی هوای تهران چه طوره ؟؟ چقدر دلم می خواست یکی برام یه کم گرما می فرستاد با لواشک و نون سنگک داغ. دلم می خواد دوباره با نیلو می رفتم دور دور ...
-
آلبالوی بدون فونت فارسی را ببخشایید
چهارشنبه 10 مهرماه سال 1387 12:32
سلام. راستش نمی دونم کسی اینجا رو می خونه یا نه ! دلیلی که من نمیومدم این بودش که من فونت فارسی علامتاش رو یادم رفت با خودم بیارم و الان دارم رو حدس و گمان تایپ می کنم.. راستش رفتم یه جای خیلی خیلی دور.. اینجا هوا خیلی سرده. منم یه سرمای درست حسابی خوردم که اینجا بهش می گن فرش ایر س کلد!یعنی تازه واردایی مث من به...
-
I hope someday cross the oceans just for you
دوشنبه 27 خردادماه سال 1387 11:14
دوستای گلم من شاید یه دو سه هفته ای نباشم.. اومدم اینجا یه بابای کوچولو بدم و بگم برام دعا کنین! اون دفعه ای هر کی دعا کرد دستش درد نکنه !تا دو سه روز من شارژ بودم بعد از اون روز! بعدشم یه قراره یه نمایشگاه عکس به نفع بچه های بی سرپرست پنج شنبه تو نگارخانه والی باشه. من که میرم. تو رو نمیدونم! : اینم لینکش آدرس...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 خردادماه سال 1387 19:27
دوباره دارم می رسم انگار ته خط. خیلی می ترسم از این که خطی رو که دوباره شروع می کنم تکراری باشه.. می ترسم ترسه کار دستم بده . یعنی حاضرم هر کاری.. توجه کن: هر کاری بکنم تا دوباره برنگردم سر جای اول. احساس می کنم بیست و چهار سالگی دیره برا از اول شروع کردن.. دیگه برام مهم نیست که یه روز یه چیزی رو گم کردم..حتی دیگه نمی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 بهمنماه سال 1386 23:09
انگار از یکی دو ماه پیش تاحالا روزها هر کدومشون اندازه یه سال می گذرن، همین الان داشتم فکر می کردم هفته پیش این روز بود که اون اتفاق وحشتناک افتاد، اتفاق که چه عرض کنم، شاید صحنه، ولی تا عمر دارم یادم می مونه.. هفته پیش پنج شنبه صبح بود که داشتم از دستشوئی میومدم بیرون، یهو دیدم مامان بزرگ دراز کشیده کنار پیانو، واکرش...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 بهمنماه سال 1386 23:18
شنبه ها را دوست نداشت. هیچ وقت.. قرنی طول کشید تا دیروز تمام شد، انقدر سخت بود که تمام شدنش را جشن گرفت، یک جشن یک نفره.. لیوانش را بالا گرفت و گفت :" به سلامتی خودم و هر چی خر دیگه تو این دنیای بزرگ!" هنوز نفهمیده بود شروع شدن شب ها ترسناک تر است یا رسیدن روز ها، ولی هر چه بود، دنیای بیرون را ترجیح میداد :" عبور و...
-
تهوع
پنجشنبه 4 بهمنماه سال 1386 08:41
مگس ها یک بند در گوشم وز وز می کنند ، از پیشانیم عرق سرد جاری شده ولی انگار می آید، به این چیز ها کاری ندارد، دو نفر طبل می زنند، محکم، محکم، مکمتر..صدا قطع نمی شود، یک بند، انگار قرار داد بسته باشد. لامپ های قرمز ماشین ها می آیند و تند تند رد می شوند.. شیشه ها پایین است و دست هایت خشک شده از سرمای لعنتی کثافت، و لامپ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 دیماه سال 1386 00:23
عجب سرمای بی پیری است ، دل سیاه زمستان ، باز هوس نفت کرده ام. می دانم چه مرگم است ولی باور نمی کنم .سر دوتای قبلی هم ، سرما مثل امروز بیداد می کرد، تیره پشتم که از درد می ترکید ، خودم می فهمیدم که وقتش شده، همه اش هم درد نبود، نفت بود و برنج، دلم نفت می خواست ، و مشت مشت برنج خام که بریزم توی جیبم و یواشکی بخورم، سر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 دیماه سال 1386 07:02
هفتمین یا هشتمین زنگ بود که تلفن را برداشتم. هیچ وقت احساس خوبی نسبت به زنگ های خواهر شوهرم نداشتم.معمولا یا یک دکتر جدید برای بچه ها معرفی می کرد، یا ازفلان مقاله که در فلان روزخوانده بود که در باره بیماری بچه هایم نظریه های مختلف داده بودند داد سخن می داد.اگر هیچ حرفی نداشت شروع می کرد از فلان مهمانی نامزد دخترش یا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 آذرماه سال 1386 19:29
چه قدر دلم استیک پای مگس می خواد با سس خرچسونه! مربی بدن سازیمون وقتی داشتم kick می زدم گفت : آلبالو پاهات خیلی نرمن! باید بیای رزمی کار کنی..نمی دونی چه ذوقی کردم! تا حالا کسی آلبالو رو واسه جفتک چارگوشاش که کار همیشگیشه انقدر مورد تشویق قرار نداده بود! این روزا بد فرم دارن عادی می شن رفیق!هر چه قدرم که فیلم دل و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 مهرماه سال 1386 01:17
راستش با شماتت های بعضی آقایون کم جنبه و همایت های بی دریغ دخملای دوست جونی خودم که یک صدا گفتن خدایی اون رگ ها چندشن ،بنده هم چنان بر موضع تنفر از رگ های پیچ خورده و بیرون زده آقایون عضله کار و پروتئین پیشه استوار می باشم.. اومدیم و بعد از صد سال ابراز وجود کردیم که ما هم آدمیم و از یه چیز بدمون میاد!خیل کامنت ها از...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 مهرماه سال 1386 09:23
داشتم فکر می کردم اگه یه چیز باشه تو وجود مردا که من بیشتر از همه چیز چندشم بشه. نه موهای وحشتناک بدنشونه.. نه سر کچل و شیکم گنده و .... چیزی که حال منو به هم میزنه.. این رگ های بیرون اومده از دستشونه وقتی بدنسازی زیاد تشریف میبرن و میرن تو کار عضله! به خدا دست خودم نیست چشمم که می خوره مورمور میشم.. همش فکر میکنم که...
-
بازم هنوز...
پنجشنبه 5 مهرماه سال 1386 01:56
باز بعد کلی....هیچی بابا!!! پشیمون شدم
-
گوسفند!
دوشنبه 12 شهریورماه سال 1386 22:21
تو ماشین نشستی و منتظر..یهو ماسماسکت شروع میکنه به خوندن some one's calling u.. گوشیو بر میداری. یه صدای یغور از اونور میگه: گوسفند دارین؟ آخه من کجا صدام شبیه قصاباست به خدا! یهو سرو کله دوستت پیدا میشه. هنوز نیومده تو ماشین که یهو شیطان خوابیده آلبالو چشماشو می ماله و بیدار میشه! -آره آقا گوسفندم داریم! - کیلوئی .....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 مردادماه سال 1386 01:40
وقتی دیگه هق هق های خفه توی بالشتتم آرومت نکرد مجبوری پاشی. از کل ذخیره کلونازپاما فقط یه دونه مونده. چه قدر سر شب با خودت کلنجار رفتی که امروز خسته ای و خوابت می بره.بزارش واسه فردا.ولی انگار نمیشه..بدجوری گوشات کیپ شده از اشک. باید نصفش کنی.وگرنه فردا باید دوره بیفتی ببینی کدوم داروخانه بهت می ده. تا پس فردا که...
-
نه بزرگ نشدم!
جمعه 19 مردادماه سال 1386 05:57
دو سه شب پیش دو سه تا پسر بچه حدودا هفت هشت ساله داشتن تو پارکینگ روبه روی جا پارک من آتیش بازی می کردن.آتیش بازی که چه عرض کنم سوار دوچرخه هاشون بودن و نمی دونم کدوم یکیشون یه تیکه روزنامه کوچولو رو با کبریت آتیش زده بود و یه گله کوچیک آتیش درست کرده بودن و نمی دونی چه ذوقی براش می کردن.انگار هالووین رفتن! قیافه...
-
اا بزرگ شدم؟
دوشنبه 8 مردادماه سال 1386 21:35
چند وقت پیش خیلی اتفاقی یه جایی با یه خواننده تازه تاسیس آشنا شدم که کاراشو حتما ته سریال ایرانیا شنیدی..آقاهه گیر داده بود که من از شما خوشم اومده و داستان همیشگی. ده سالی از من بزرگتر بودو داشتم فکر می کردم که کدوم تکنیک پیچوندن رو در موردش پیاده کنم که یهو نمی دونم چی شد بحث موسیقی رو پیش کشید و منم یه چیزایی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 خردادماه سال 1386 11:29
با عرض پوزش این جا زمانی فیلمنامه ای بود رفت برای بر رسی کل این فیلم نامه سانسور شد میشه گفت نبوده همچین چیزی ۴ تیر ۸۶
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 خردادماه سال 1386 21:47
یه موقعی هست که فکر می کنی تو یه مهمونی بزرگ با یه لباس خواب کهنه وایسادی وسط سالن.کسی بهت توجه نمی کنه ولی همه زیر چشمی هواتو دارن که اینجا چیکار می کنی؟ نه جدی ؟چیکار می کنی؟ زانوات شل شده که شده.. سرت گیج میره ؟ به درک....بهت اهمیت نمیده؟توی خر مگه نمی دونستی همیشه زیادی هستی. حتی تو رو نمیخواستن.خودت با پررویی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 خردادماه سال 1386 08:34
خیلی دلم می خواد بنویسم. ولی این روزا یه جورایی انقدر مشغول کارای پایان ترم هستم که مغزم بلاک شده خصوصا در مورد مسائل ادبی! پروژه منو نیلو یه بیسینس مدلینگ هست که باعث شده دو تایی حسابی اقتصادی فکر کنیم و دو تا جهود اساسی ازمون در بیاد!این روزا خیلی فشار کار زیاده ولی از اونجایی که همش یا من خونه نیلو اینام یا نیلو...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1386 08:36
بچه که بودم همیشه سر زانوهام و آرنجم زخمی بود. از بس تو دو و دوچرخه سواری می خوردم زمین توی خونه به حر زخمی!معروف بودم. ولی حالا که بزرگ شدم. از ترس زمین خوردن اصلا قدم از قدم بر نمیدارم!از زمین فراری شدم و تو یه توهم بین زمین و آسمون ول می چرخم..دلم یه جارو برقی میخواد که همه این توهم های شیرین رو بمکه تو خودش و...
-
i can't stand here. i have to go
چهارشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1386 07:50
یه موقعی هست که تو میای گذشتت رو می چپونی تو یه کوله پشتی و تا قیام قیامت دنبال خودت می کشی.. حمال بدبخت...می تونم قیافت رو تجسم کنم که پشتت قوز دراورده و چشات از حدقه زده بیرون ولی باز دلت نمیاد جل و پلاس گندیده تو بزاری و بری..و یه موقعی هست که عقلت میرسه. کوله رو خالی می کنی و بعد به خاطر جو زدگی بیش از حد آتیششم...
-
Life
جمعه 7 اردیبهشتماه سال 1386 10:57
زندگی منم شده مث این پرده هایی که واسه بک راند عکسا می زارن..تو نگاه اول گولت میزنه..ولی وقتی عکسو درست نگاه میکنی میفهمی که گول خوردی
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 فروردینماه سال 1386 08:46
دوباره دلم می خواد دیوونه بشم.. دوباره همه زن های داخل وجودم بازیشون گرفته..باز دور دور هرزه کوچولوی دوست داشتنی منه.. و من انقدر این یاغی افراطی وحشی رو دوست دارم که دلم نمیاد بندازمش بیرون..